بر سر چشمه ی آب سایه ای شوم پدیدار شده است.
و به دلگرمی آن والی با انصافش آب را می بندد.
آب را می بندد و مردم را یارای سخن گفتن نیست.
همه از جور و ستم می نالند.
آب را چرخ ندهید.
که در این تابستان
نخل ها عطشانند
خرک ها نگرانند
رطب ها ناکامند
بگذارید که دگر باره شود شیرین کام
خمل تازه نشسته بر گرد
زیبا بود
اسمت چه باحــــــــــــــــــــــــــــــــــــــالن